نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

حرف دل 

مشکلات جامعه ما از آنجایی شروع شده که بین قوانین اجتماعی و قوانین اسلامی جدایی انداختند 

به بچه ها نحوه عبور از محل عابر پیاده را یاد دادیم تا در بزرگسالی قانونمند باشند ولی هرگز به آنهایاد ندادیم داشتن و رعایت حجاب یک قانون اجتماعی برگرفته از قوانین الهی ست و عبور از آنها ممنوع بوده و حتی نمی توان با احتیاط از آن جاده عبور کرد .

 

اگر از همان ابتدا بین حجاب اجباری و حجاب اسلامی خط فاصله کشیده نمی شد و هردو را یک قانون میپنداشتیم 

اگر رعایت قوانین اسلامی به اندازه همان قانون اجتماعی عبور از چراغ قرمز اهمیت داشت و نهادینه می شد 

اگر عواقب قانون گریزی را از بچگی در جامعه رواج می دادیم و مسائل مذهبی را هم قانون میپنداشتیم 

اگر مادران دیروز فرزندان امروز را با آداب قانونمند شدن آشنا و بزرگ می کردند 

اگر دولتها بجای امر و نهی کردن ها نگاهی بر واردات اجناس و کالاهای آرایشی داشتند 

 

اگر بجای ترویج جناح بازی ها انسانیت و آزاده زیستی را در کردارشان نمایان می کردند 

اگر مبلغان دینی کردار و گفتارشان در مساجد و معابر یکسان بود 

 امروز شاهد ناهنجاری های دینی نمی شدیم .

امروز شاهد ریختن خون جوانان باغیرت نبودیم 

نه در زیرساخت های اقتصادی موفق بودیم نه در نهادینه کردن قوانین .

 

فقط در بزرگسالی می خواهیم قانونمندباشیم .

 

✍ علی_سرابي_یاقوند 

 



:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , دلنوشته های زیبا , ,
:: برچسب‌ها: حجاب اسلامی , قانون شهروندی ,
:: بازدید از این مطلب : 274
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 ارديبهشت 1402 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

دلنوشته

 

به بهانه روز معلم 

 

کتاب خاطراتم را باز می کنم 

دوباره صفحه های دلم را یکی یکی ورق می زنم و هوای سنگین دلتنگی بر جانم نقش می بندد ‌

دوباره کتاب و دفترم لبریز می شود از طعم سارا انار دارد ای کاش باز هم آن مرد در باران بیاید و برای بی‏رمقی دستاها و بی حسی پاهایم سبد سبد نان و کره مهربانی بیاورد .

یا نه اصلاً دستم را بگیر تا از کوچه باغ عشق و محبت و سادگی از سفره کوکب خانم توشه‏ای بردارم و با هم به آغل حسنک سری بزنیم و بشنوم صدای حیوانات زبان بسته را که داد میزنند من گرسنه ‏ام حسنک کجایی؟ 

دوست دارم بروم بر سایه سار درختان تکیه کنم تا روباه نتواند پنیر را با حیله از زاغ بگیرد ‌ می‏خواهم تصمیم کبری بگیرم تا مشعل ریزعلی را همیشه روشن نگهدارم تا چوپان دروغگو در تاریکی افکار مردم فریبی نکند تا در گذشت زمان فراموش نکنم :

بابا جان داد تا نان بیاورد .

بابا جان داد تا مقابل دشمنان سر تعظیم فرود نیاورم 

بابا جان داد تا صداقت و برادری گم نشود 

بابا جان داد تا درخت پایداری،خشک نشود 

بابا جان داد تا وقتی آن مرد آمد شرمنده نگاه او نشویم .

آری بابا جان داد تا جان ها بماند.

هنوز هم روشن و جاریست. کام جانمان و تشنه زلال معرفت است. آن روز که ما لوح سفید دلمان را به امانت به تو ای معلم عزیز سپرده بودیم در قلب های ما مشعل هدایت و ایمان را افروختی و مشام ما را با عطر یقین و معنویت معطر ساختی الهی همیشه نام و یادت گرامی و پاینده باد...

 

دوستدارشمامعلم گرانقدر

✍ علی_سرابي_یاقوند 

 

 

روزمعلم بر معلمان عزیز گرامی باد..‌ 



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته های زیبا , ,
:: برچسب‌ها: روزمعلم , خاطرات , حسنک کجایی , علی سرابی یاقوند ,
:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 ارديبهشت 1402 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

طنزسیاسی

 

الا یا ایها الساطور قصابی بگو از قلوه و دلها 

خرید آسان بوده باقسط ولی افتاد مشکل ها

چه بوی آبگوشتی آید از آن کاشانه در هر ماه 

چه آبی گشت روان از لب که آمدسوی محفل ها

برو افزون کن سرمایه در این دنیای رنگارنگ

که با مدارک تحصیلی بجز غم نیست حاصل ها

میان سفره خالی چه سود بشقاب،و چندکاسه

وقتی دیس برنجی نیست چه کار آید به چنگال ها

چه شبها در میان خواب که میبینم باچند حوری

به ترکیه کنم پرواز می روم لب ساحل ها

ولی صبح با صدای زنگ سریع بیدار شوم از خواب 

روم سوی میدان کار شبیه شکسته بال ها 

چه دنیای عجیبی که یکی در قصر یکی درحصر

یکی سرگرمیش غصه ، یکی مشغول با ریمل ها

چه ابروهایی از مردان که ریخته شد روی زمین

با موهایی که غرق شدند میان دریای ‍ژل ها

چقدر دیدم که یک عده همیشه شنگول و شادند

ولی پشتک زند پشه درون جیب شاغل ها 

ندارد حال خوش علیا با این بازار نیرنگی 

که در رنج بوده پاکدامن در آسایش اند قاتل ها 

 علی سرابي یاقوند 

 



:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , دلنوشته های زیبا , ادبیات کهن , ,
:: برچسب‌ها: حقوق بگیران , ادبیات , سیاست , علی سرابی یاقوند ,
:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 ارديبهشت 1402 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

 

دلنوشته «عاشقانه‌های شهدایی»

کبری حافظی، همسر شهید سیدنورخدا موسوی به مناسبت تقارن نیمه شعبان و ۱۷ اسفند، سالروز عملیات لار سیستان و بلوچستان و مجروحیت شهید زنده لرستان دلنوشته‌ای با عنوان «عاشقانه‌های شهدایی» نگاشته است.

پایگاه جهادی سیاسی لرپرس بنقل از  پایگاه خبری و تحلیلی اندیشه لر؛

کبری حافظی، همسر شهید سیدنورخدا موسوی به بهانه تقارن نیمه شعبان میلاد قائم آل محمد(ص) و ۱۷ اسفند، سالروز عملیات لار سیستان و بلوچستان؛ مجروحیت شهید زنده لرستان و آغاز رسالت پرستاری زینب‌وار خود؛ دلنوشته‌ای با عنوان «عاشفانه‌های شهدایی» به رشته تحریر درآورده است که متن آن از خاطرتان می‌گذرد:

به نام قرار دل‌های عاشق

به انتظار نشسته‌ام؛ به انتظاری که قدمتش به بلندای روزگار وصلم می‌کند و بهانه‌ها را به هم می‌رسانم و نگاهم در پی نگارم راهی می‌شود.

آقای من! بی تو تک تک صفحات دلم پر شده از سر مشق‌های انتظار و دلم می‌خواهد رازش را بدانم.

راز بین هفدهمین روز اسفند ۸۷ و فراغی به وسعت ده سال عاشق‌تر بودنم را؛ راز بین پانزدهمین سال مجروحیت آقا سید نور خدا و انتظار جهانی برای امام زمانم را.

پانزده سال گذشت؛ پانزده سالی که ۲ انتظار سخت اما شیرین برایم ارزانی داشت.

بگذار بگویم انتظار برای من مفهوم امید دارد؛ چرا که این چشم به راهی چند هزار ساله امید دارم با لحظه وصالش ۲ وصال زیبا برایم به ارمغان دارد! یکی وصال امام و یکی وصال سرباز امام.

مگر نه اینکه تقدیر برایم اینگونه رقم زد که ۱۰ سال عاشقی‌ام را با دو فراغ و دو انتظار بسر کنم؛ فراغ و انتظار ماندن یا نماندنش…و حالا فراغ و انتظار بازگشت و رجعتش.

آقای من ؛ پانزده سال است که جهانم ویران است؛ پانزده سال است که درد عاشقی به جانم افتاده و هر چه پیش تر می‌روم بیشتر میفهمم مفهوم انتظار را؛ این روزها اما بیشتر دلم آرام و قراری ندارد.

این روزهایی که درد عاشقی به جانم افتاده و نسخه‌هایی که تمامش مرا به دل کندن از معشوقم خطاب می‌کند کسی نمی‌داند من این میان طبیبی برای دردهای بی‌امانم نمی‌یابم.

باز هم دست به دامان شما می‌شوم؛ باز هم در انتظار وصالم؛ چرا که این دردها جز مرهم وصل درمانی ندارد حال و روز چشمان یعقوب را جز وصل پیراهن یوسف درمانی نیست.

آقای من! خسته‌ام از این روز و روزگار؛ روزگاری که گاهی بی انصافی می‌کند در حق شما؛ در حق خون‌های به ناحق ریخته شده شهیدان راه شما.

آقای غریبم! ببخش ما را که دم از یاد تو می‌زنیم اما اصلِ یاد تو را فراموش کرده‌ایم. گاهی ما انسان‌ها فراموشمان می‌شود آن کسی که باید مدال صبر و ایثار را پیشکش وجودش کرد شمایید که این‌همه غم و رنج دوری ما را به جان خریده اید و خیلی از ما هنوز هم که هنوز است فقط و فقط دل در گرو آبادی دنیایمان داریم.

اصلا انگار عادت کرده ایم به این‌همه درد فراغ! به اینهمه دوری و انتظار که گوشمان هنوزم که هنوز است محروم از شنیدن نجوای شما و چشممان محروم از دیدن روی شماست.

آقای من! فرمانده تمام عیار جهانم؛ دلم می‌خواهد آرزو کنم تک تک دل‌های عاشقی که این روزها برای تو بپا خواسته‌اند هر روزشان نیمه شعبان باشد.

تو اگر نیم نگاهی نثار دل‌های عاشق ما کنی و کفه خالی دلهایمان را از عشق و محبت خودت لبریز کنی قطعا هر روزمان با تو بسر می‌شود و آن موقعی که هر روز سالمان با دغدغه یاد تو باشد با افتخار می‌توانیم بگوییم برای آمدنت قدمی برداشته‌ایم.

عزیزدل فاطمه! یک جهان در انتظار قدوم پر مهر شماست پس به حرمت دعای پاک مادر شهیدان بیا.



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته های زیبا , دفاع مقدس , بسته خبری , ,
:: برچسب‌ها: شهیدسیدنورخداموسوی , کبری حافظی , نیمه شعبان ,
:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی سرابی یاقوند (علیا)

صفحه ماندگار پایگاه تحلیلی خبری لرپرس: این هفته با عنوان گوهر انسانیت خلاصه ای از گفتار زیبا و ماندگار آقای محمد رسولمنش از فعالان اجتماعی و چهره ای نام آشنا ازایل شهیر بختیاری آیدی لرپرس در تمام مسنجر های فضای مجازی 

@lorperess @lorigeram 

http://www.lorpress.loxblog.com/ 



:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , دلنوشته های زیبا , بسته خبری , ,
:: برچسب‌ها: محمد رسولمنش , ایل بختیاری , فعالان اجتماعی ,
:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 14 اسفند 1399 | نظرات ()